قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم بسم الله کلمة من آمن بها امن زوال النعمى، و من ذکرها ظفر بنعیم الدنیا و العقبى، و من عرفها و اعتقدها سعد سعادة لا یشقى، و وجد ملکا لا یبلى، و بقى فی العز و العلى.


نام نامدارى که نامش یادگار جانست، و دل را شادى جاودانست، و روح روح دوستان و آسایش غمگنان است. عنوان نامه‏اى که از دوست نشانست و مهر قدیم مضمون آنست. نامه‏اى که بیقرار را درمانست و از قطعیت امانست، نامه‏اى که هم گوى و هم چوگانست، مرکب او شوق و مهر او میدانست، گل او سوز و معرفت او بوستانست. نامه‏اى که درخت توحید را آبشخور است، و دوستى حق مر آن را میوه و بر است.


یقول الله تعالى: (لا یزال العبد یذکرنى و اذکره حتى یحبنى و احبه).


و گفته عزیزانست که: اذا ذکرت من انا احتقرت و اذا تذکرت لمن انا افتخرت.


چون با خود نگرم و کردار خود بینم، گویم: از من زارتر کیست؟ چون با تو نگرم و خود را در بندگى تو بینم، گویم از من بزرگوارتر کیست؟


گاهى که بطینت خود افتد نظرم


گویم که: من از هر چه بعالم بترم‏

چون از صفت خویشتن اندر گذرم


از عرش همى بخویشتن در نگرم‏

پیر طریقت گفت: گاهى که بخود نگرم، همه سوز و نیاز شوم گاهى که بدو نگرم، همه ناز و راز شوم چون بخود نگرم گویم:


پر آب دو دیده و پر آتش جگرم


چه کند عرش که او غاشیه من نکشد؟

پر باد دو دستم و پر از خاک سرم‏


بوى جان آیدم از لب که حدیث تو کنم

چون بدو نگرم گویم:


چون بدل غاشیه حکم و قضاى تو کشم؟!

شاخ عز رویدم از دل که بلاى تو کشم!


الْقارعة ما الْقارعة و ما أدْراک ما الْقارعة صفت روز رستاخیزست، روز محشر، روز عرض اکبر، روز جمع لشگر، روز احیاء صور، روز نشر بشر، روز جزاء خیر و شر، همه خلق بر انگیخته و از هیبت و سیاست خداوند ذو الجلال بزانو در آمده، ترازوى راستى آویخته، کرسى قضا نهاده، بساط هیبت باز گسترده، دوزخ‏ همى غرد و زبانیه عاصى را میگیرد جرس هوس از گردن آفریدگان فرو گشاده، و جزاى کردار هر کس در کنار او نهاده. بسا امیرا که آن روز اسیر شود، بسا اسیر که امیر شود، بسا عزیزا که ذلیل شود، بسا ذلیلا که عزیز شود، بسا پدر که از فرزند جدا شود، و فرزند از پدر جدا شود، بسا مادر که از فرزند بگریزد، و فرزند از مادر! هر کسى بخود درمانده و از دوستان و خویشان جدا گشته: کالْفراش الْمبْثوث همچون پروانه پراکنده و افکنده و تنها مانده. مسکین آدمى که سر بمعصیت در نهاده، و از هول رستاخیز غافل مانده نمى‏داند که هر چه امروز در مى‏بندد، فرداش مى‏باید گشاد هر چه امروز املا کند، فرداش بر مى‏باید خواند. اى مسکین بارى آن املا کن که فردا بر توانى خواند و آن بار در بند که فردا بر توانى داشت، و آن کار کن که فردا طاقت جزاى آن دارى. آن روز مومنان را جامه از معاملت خواهد بود، مرکب از طاعت و تاج از خدمت وردا از حرمت و جمال روى از رنگ دل. هر کرا امروز دل بتوحید و معرفت روشن است، فردا روى وى سپید و روشن بود، چون ماه دو هفته، اگر چه امروز حبشى رنگ است. و هر کرا امروز دل در شک و شبهت فردا روى وى سیاه و تاریک بود، اگر چه امروز رومى رنگ است.


و تکون الْجبال کالْعهْن الْمنْفوش از صعوبت و هیبت رستاخیز یکى آنست که این کوه‏هاى افراشته و این راسیات راسخات از بیخ بر آرند و زیر و زبر کنند، و چون پشم زده در هوا پران کنند، زلزله در زمین افتد، خاک فرا جنبش آید، کوه بلرزش آید، نه نشیب ماند نه فراز همه راست گشته، بالا و نشیب یکى شده.


قاعا صفْصفا لا ترى‏ فیها عوجا و لا أمْتا فأما منْ ثقلتْ موازینه فهو فی عیشة راضیة آن کس که کردار وى بپسند الله بود، و الله از وى خشنود بود، اگر یک نفس از وى بر آید از سر سوز و نیاز بآن یک نفس ترازوى حسنات وى گران گرداند.


و آن کس که الله از وى ناخشنود بود، و عنایت ازلى او را دستگیر نبود، اگر پرى روزى زمین طاعت دارد در ترازوى وى پر پشه‏اى نسنجد. بسا خفته در خواب خوش‏ که از مرقد او تا فرقد فریشتگان پروا پر داده و میگویند: خداوندا بحرمت و حشمت و برکت نفس این آزاد مرد بر ما رحمت کن، و بسا بیدار چشم که ملائکه مقربین از نفس وى بفریاد آمده و مى‏گویند: خداوندا ما را از زحمت و ظلمت نفس این بى‏حرمت بى‏رحمت فریاد رس. اى جوانمرد اگر با دلى پاک از خبائث و بدعت بخسبى به از آن که همه شب بیدار باشى و دل پر از هوا و شهوت بود! هر که اسیر دیو است همه روزگار او شب است. و هر که در حمایت دین است، همه شبهاى او روز است.